سروده ای از خانم توران بهرامی ( شهریاری )
کنون گویمت رویدادی دگر
زتاریخ دیرین این بوم و بر
چو اسکندر آمد به ملک کیان
یکی گرد فرمانده قهرمان
به ایرانیان داد درس وطن
در این ره گذشت از سرو جان و تن
که فرزند نام آور میهن است
مر آن شیر دل آریو برزن است
چو اسکندر آهنگ ایران نمود
همه آگهان را هراسان نمود
جهانگستری فکرو سودای او
جهانگیری اندیشه و رأی او
چو موج شتابنده می راند پیش
بشد کار دارا به سختی پریش
سرانجام دارا در آمد زپا
از این بار شد پشت ایران دوتا
بسی شهر ها را سکندر گشود
به جز پارس ، چون راه دشوار بود
گذرگاه او تنگه ای بود تنگ
دو سویش همه صخره و کوه و سنگ
همه سنگ ها بود ره ناپذیر
همه صخره هایش کهن سال و پیر
در آن تنگه سردار ایران سپاه
بر اسکندر و لشکرش بست راه
چو کوهی سر افراشت بر آسمان
که تا ره بود بسته بر دشمنان
پس از روزها پایداری و جنگ
پس از هفته ها کارزار و درنگ
سکندر نیارست از آن ره گذشت
بکارش فرومانه و در مانده گشت
سرانجام فکری سکندر نمود
پی چاره تدبیر دیگر نمود
بگفتا به سردار ایران سپاه
که بگذر زپیکار و بگشای راه
ببخشم ترا بر همه مهتری
از این پس تو سردار اسکندری
ولی آریو برزن پاکدل
پی پاس این خاک و این آب و گل
به اسکندر از خشم پاسخ نداد
چو کوهی فراروی او ایستاد
سرانجام ، نابخرد گمرهی
به دشمن نشان داد ، دیگر رهی
چو اسکندر از تنگه آمد فراز
زنو آریوبرزن چاره ساز
گران پا تر از صخره های بلند
بپا ایستاد اندر آن ، تنگ ، بند
بدینگونه ره بر سکندر ببست
بر او آشکار و مسلم شکست
بدانست جز مرگ در پیش نیست
و را تا عدم یک قدم بیش نیست
چو نزدیک شد لحظه واپسین
به میدان آورد گفت این چنین :
(( بدان ای سکندر پس از مرگ من
پس از ریزش آخرین برگ من
توانی گشایی در پارس را
نهی بر سرت افسر پارس را
به تخت جم و کاخ شاهنشهان
قدم چون نهی بادگر همرهان
مبادا شوی غره از خویشتن
که ایران بسی پرورد همچو من
چو اسکندر این جانفشانی بدید
سر انگشت حیرت به دندان گزید
به آهستگی گفت با خویشتن
که اینست مفهوم عشق وطن
اگر چند آن آریا مرد گرد
پی پاس ایران زمین ، جان سپرد
ولی داد درسی به ایرانیان
که در راه ایران چه سهل است جان !
چهارشنبه 21 شهریور 1391 - 5:25:33 PM