اینم آخر عاقبت شک کردن بیخود یه زن به همسرش
زنه ديروقت به خونه رسيد آهسته كليد رو انداخت و درو باز كرد و يكسر به اتاق خواب سر زد
ناگهان بجاي يك جفت پا دو جفت پا داخل رختخواب ديد
بلافاصله رفت و چوب گلف شوهرش رو برداشت و تا جايي كه ميخوردند ان دو را با چوب زد و خونين و مالي
كرد.
بعد با حرص بطرف آشپزخانه رفت تا آبي بخورد با كمال تعجب شوهرش را ديد كه در آشپزخانه نشسته است.
شوهرش گفت سلام عزيزم!
پدر و مادرت سر شب از شهرشون به ديدن ما اومده بودند چون خسته بودند بهشان اجازه دادم تو رختخواب ما
استراحت كنند
راستي بهشون سلام كردي
مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و و پول و داریی زیادی جمع کرده بود، قبل از مرگ
به زنش گفت: من می خواهم تمامی اموالم را به آن دنیا ببرم . او از زنش قول گرفت که تمامی پول هایش را به
همراهش در تابوت دفن کند. زن نیز قول داد که چنین کند. چند روز بعد مرد خسیس دار فانی را واداع کرد.
زن نیز قول داد که چنین کند.
وقتی ماموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند و می خواستند تابوت مرد را ببندند و ان را در قبر
بگذارند، ناگهان همسرش گفت: صبر کنید. من باید به وصیت شوهر مرحومم عمل کنم. بگذارید من این صندوق
را هم در تابوتش بگذارم.
دوستان آن مرحوم که از کار همسرش متعجب شده بودند به او گفتند آیا واقعا حماقت کردی و به وصیت آن
مرحوم عمل کردی؟
زن گفت : من یک زن مقید و متعهد ام و نمی توانستم بر خلاف قولم عمل کنم. همسرم از من خواسته بود که
تمامی دارایی اش را در تابوتش بگذارم و من نیز چنین کردم.
البته من تمامی دارایی هایش را جمع کردم و وجه آن را در حساب بانکی خودم ذخیره کردم. در مقابل چکی به
همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آن را در تابوتش گذاشتم، تا اگر توانست آن را وصول کرده و تمامی مبلغ آن
را خرج کند .
===========================================================================
زاهدی کیسه ای گندم نزد آسیابان برد. آسیابان گندم او را در کنار سایر کیسه ها گذاشت تا به نوبت آرد کند.
زاهد گفت: �اگر گندم مرا زودتر آرد نکنی دعا می کنم خرت سنگ بشود�.
آسیابان گفت: �تو که چنین مستجاب الدعوه هستی دعا کن گندمت آرد بشود.�
============================================================================
===========================================================================