درود به شما خوبان
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ میفروشم به شما
گاهی خاطرها انقدر تو ذهنت جا خشک میکنند که میشن یه بغض یک قطره اشک که گاهی همینطوری یهو از چشات میچکن ویا تبدیل به شعر میشن که مرتب زمزمش میکنی و میشه همراه همیشگیت
اینهارو گفتم که برسم به اینجا
این شعر یا ترانه رو وقتی 13 سال داشتم نوشتم روزهای خیلی بدی بود مثل یه کابوس
هنوزم هم گاهی میخونمش شده همراه همیشگیم
خاطرهای کودکیم منو رها نمی کنند
روزای خوشبختی چرا منو صدا نمی کنند
تو اون روزایی که میگم سیاه تر از سیاهی بود
کسی بدادم نرسید دنیای بی وفایی بود
شبهای سرد روزهای تار
شلاق دست روزگار
زندگیِ پراز سکوت روزهای سردو بی بهار
توی سیاهی قد کشید جوونه های زندگیم
چیزی واسم نمونده از روزای خوب بچگیم
سهراب کمالی
هالا دیگه این شعرو با ملودی میخونم و گلوم پراز بغض میشه البته ازاین دست شعرها باز هم دارم
که هر کدوم واسم یاداور یک خاطره است خاطراتی که بعضی هاش مثل یه زخم توی سینه جا خشک کرده تا وقتی در هوای اون نفس میکشم سرفه کنم وبسوزه و آه بکشم
تا به آوازِ شقایق که دران زندانیست دل تنهایی تان تازه شود
مانا باشید
327677 بازدید
82 بازدید امروز
89 بازدید دیروز
364 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian