×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

ریشه:زندگی در مریخ2027

× در جهان فرمان کوروش اولین منشور بود سر به تعظیمش، سراسر بابل و آشور بود سینه اسپارت را تا قلب یونان چاک کرد پشت بخت النصر راسائیده و بر خاک کرد ما از اسلاف همان خونیم و از آن ریشه ایم پاسدار نام پاک پارس تا همیشه ایم
×

آدرس وبلاگ من

risheh.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/ramtin_t

یکی بود یکی نبود

یک مرد بود ، که تنها بود .
یک زن بود که او هم تنها بود.
زن به آب رودخانه نگاه می کرد و غمگین بود.
مرد به آسمان نگاه می کرد و غمگین بود.
خدا غم آنها را می دید و غمگین بود
.
خدا گفت : شما را دوست دارم . پس همدیگر را دوست بدارید و با هم مهربان باشید.
مرد سرش را پایین آورد . مرد به آب رودخانه نگاه کرد و در آب زن را دید. زن به آب رودخانه نگاه می کرد ، مرد  را دید.
خدا به آنها مهربانی بخشید و آنها خوشحال شدند. خدا خوشحال شد و از آسمان باران بارید.
مرد دستهایش را بالای سر زن گرفت تا زیر باران خیس نشود. زن خندید.
خدا به مرد گفت:به دستهای تو قدرت می دهم تا خانه ای بسازی و هر دو در آن آسوده زندگی کنید.
مرد زیر باران خیس شده بود . زن دستهایش را بالای سر مرد گرفت
.
مرد خندید.
خدا به زن گفت: به دستهای تو همه زیبایی ها را می بخشم تا خانه ای را که او می سازد ، زیبا کنی.
مرد خانه ای ساخت و زن خانه را گرم و زیبا کرد. آنها خوشحال بودند .
خدا خوشحال بود.
یک روز زن پرنده ای را دید که به جوجه هایش غذا می داد .دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد تا  پرنده میان دستهایش بنشیند . اما پرنده نیامد. پرواز کرد و رفت و دستهای زن رو به آسمان ماند.
مرد او را دید . کنارش نشست و  دستهایش را  به سوی آسمان بلند کرد.           
خدا دستهای آنان را دید که از مهربانی لبریز بود
.
فرشته ها در گوش هم پچ پچی کردند و خندیدند.
خدا خندید و زمین سبز شد.
خدا گفت : از بهشت شاخه ای گل به شما خواهم داد.
فرشته ها شاخه گلی به دست مرد دادند .
مرد گل را به دست زن داد و زن آن را در خاک کاشت . خاک خوشبو شد.
پس از آن کودکی متولد شد که گریه می کرد . زن اشک های کودک را می دید و غمگین
بود.                                         
فرشته ها به او آموختند که چگونه طفل را  در آغوش بگیرد و از شیره جانش به او بنوشاند.
مرد زن را دید که می خندد و کودکش را دید که شیر می نوشد.
بر زمین نشست و پیشانی بر خاک گذاشت.
خدا شوق مرد را دید و خندید.
وقتی خدا خندید ، پرنده  بازگشت و بر شانه مرد نشست.
خدا گفت:با کودک خود مهربان باشید تا مهربانی را بیاموزد. راست بگویید تا راستگو باشد. گل و آسمان و رود را به او نشان دهید تا همیشه به یاد من باشد.
روزهای آفتابی و بارانی از پی هم گذشت
.
زمین پر شد از گلهای رنگارنگ و لابلای گلها پر شد از بچه هایی که شاد دنبال هم می دویدند و بازی می کردند.
خدا همه چیز و همه جا را می دید.
خدا دید که در زیر باران مردی دستهایش را بالای سر زنی گرفته است  که خیس نشود.
زنی را دید که در گوشه ای از خاک با هزاران امید  شاخه گلی را می کارد.
خدا دستهای بسیاری را دید که به سوی آسمان بلند شده اند و نگاه هایی که در آب رودخانه به دنبال مهربانی می گردند و پرنده هایی که ...
خدا خوشحال بود چون دیگرغیر از او هیچکس  تنها نبود
.

در انتها چند عکس فانتزی تقدیم شما دوستان

پنجشنبه 4 بهمن 1391 - 5:31:23 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


زندگی در مریخ2027


ریشه:انتخاب


ریشه:مسمومیت دارویی


ریشه:زنگ خطر


ریشه:استر افسانه یا واقعیت؟


ریشه:خرم یا استر؟


ریشه:بنیانگذاز جنگهای پارتیزانی


ریشه:زالو درمانی


ریشه:شیزوفرنی


ریشه:عشق باور نکردنی در قبر


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

329350 بازدید

239 بازدید امروز

172 بازدید دیروز

912 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements